ای دختر کلک من.......
دیروز 5 شنبه 29 مرداد بود که مامانی داشت به کاراش می رسید و شما دیدی کسی بهت توجه نمی کنه الکی زدی زیر سرفه و هی به ما نگاه میکردی ببینی عکس العملمون چیه.فدای اون هوشت برم من.تازه 5شنبه یه کار دیگه هم کردی که دل بابایی رو بردی.می خواستی بابایی بغلت کنه دستاتو باز می کردی و سرو صدا از خودت در میاوردی.آخه قبلا فقط ورج و وورجه می کردی و پاهاتو تکون می دادی ولی این دفعه دستاتو باز کرده بودی.قربونت برم که روز به روز داری بزرگتر می شی و دندون دومت هم شبیه خرگوشت کرده. ...